رادمهر جوجورادمهر جوجو، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 26 روز سن داره

R.boreiri

پسرک فال فروش

رادمهر گل مامانی چندروز پیش از زیر پل سیدخندان داشتم رد میشدم دو تا پسربجه حدود 7تا 9 ساله رو دیدم البته همیشه میدیدم ،ایندفعه جلب توجه کردند چون چندروز پیش یک سخن زیبا خونده بودم تو ذهنم دوباره تداعی شد اون مطلب این بود : کودک فال فروش می گفت : به آنان که در دیروز خود مانده اند، فردا را می فروشم! مامانی این دوتا پسروروجک و صدا کردم گفتم بیاد ازتون عکس بگیرم چون این بچه ها کاسب بار اومدند گفتند به شرطی  که ازمون فال بخری منم مجبور شدم یک فال خریدم . اینم عکسشون ...
22 اسفند 1391

رادمهری و برف

نازگل مامان پنجشنبه و جمعه هفته ای که گذشت کلی برف اومد زمستون دیگه آخراش تازه یادش افتاده بباره . ناناز مامان وقتی از خواب بیدار شدی مامان به شما گفتم مامان گل داره برف میاد با ذوق گفتی من بگل من بگل یعنی من و بغل کن منم شمارو بغل کردم بردم کنار پنجره و مامان برا شما یک صندلی گذاشتم ببینی و لذتش و ببری اینم عکسش پسرم روز جمعه هم مامان یک مدتی بود گلودرد داشتم کمی حال ندار بابایی هم سرکار بود من و شما که صبح پاشدیم صبحانمون و خوردیم با هم رفتیم بیمارستان میلاد دکتر چون اونجا از نظر فضا منطقه خیلی قشنگیه پراز برف بود که فقط رد پای آدمهایی که ازاونجا ردشده بودند روش مونده بود تقریباً خلوت بود معلوم بود که های و هوی عید برای آدمها دیگ...
22 اسفند 1391

رادمهری در کرج

عزیزدل مامان . این هفته پنجشنبه خونه خاله اعظم (دوست مامان )دعوت بودیم . ما از اینجا رفتیم دنبال خاله ناهید اونارو برداشتیم رفتیم کرج . بعد از مهمونی هم رفتیم خونه دایی علی چون عزیز جون اینا نبودند با بابابزرگ رفته بودند طالقان . شب موقع خواب برگشتیم خونه عزیز .فرداش بابا احمد جون اومد رفتیم با دایی علی و زن دایی و رهام وریحانه رفتیم خونه ای که دایی تازه خریده رو ببینیم . دایی علی بابت خونش برامون شیرینی خرید .شما جوجوها هم یک دل سیر شیرینی بازی کردید .رهام جوجو که همینجوری چنگ می زد تو شیرینی ها بعدم می خورد .   ...
15 اسفند 1391

رادمهری و گواش

جوجوی من دیشب فرصت کردیم رفتیم با پسملم گواش و قلم مو کاغذ رنگی خریدیم البته گواش و قلم مو رو برای شما و کاغذ رنگی رو برای مامان . بنویسم برای گلم که خیلی خوشت اومد از رنگ بازی لذت بردی وقتی بازیت تموم شد با چه لذتی گواشات و مرتب توجعبه چیدی گذاشتی روی اوپن آشپزخونه و گفتی بذارم ایجا گم نشه کاغذرنگی رو هم خریدیم برای اینکه مامان تصمیم گرفتم به خاطر کمبود جامون جعبه های رنگی از جعبه های کاغذ A4 که دور ریختنی هستند درست کنم و وسایل جوجومون و خودمون و که لازم نداریم بگذاریم . برای این رنگی درست می کنم چون تو اتاق شما می خوام بگذارم هم جذاب باشه هم جلوه خوبی داشته باشه . از نظر هزینه هم خیلی بصرفه است .چون هزینه زیادی هم بابتشون ...
15 اسفند 1391

رادمهری و مهمونی

عزیز دل مامان چندروزی نتونستم تو وبلاگت بیام دیگه دارم از دست اینترنت کلافه میشم دائم قطعم . حالا با کلی سختی تونستم وارد شم .خاطرات پسملم همینطوری مونده بود رو هوا هیج ثبت نشده نگران بودم یادم بره . خلاصه مامان هفته پیش پنجشنبه خونه خاله ناهید دعوت بودیم با خاله شیرین و خاله اعظم و بچه های گلشون آخه خاله ناهید خونه خریدند یکجورایی مارفته بودیم دیدن خونشون . مامان چندتا عکس از شما گلا انداختم که عکستون از این سنتون یادگاری بمونه . بگم از حنانه کوچولو که هم شمارو اون حساسی هم او ن رو شما نقطه ضعفش و پیدا کردی میری نزدیکش میشی و با انگشت دستش و یا سرش و یا پاش و فشار میدی اونم جیغ میزنه .خلاصه تاآخروقت با هم کنار نیومدید . اینم ع...
9 اسفند 1391

رادمهری و عکاسی

سلام عزیزم چند روز پیش میلاد حضرت رسول (ص) بود .زن دایی ملیحه به من زنگ زد گفت یک آتلیه کودک در کرج به این مناسبت ده روز یک عکس 18*13 رایگان عکس می گیره . من و زن دایی قرار گذاشتیم که شماو ریحانه و رهام جوجو رو ببریم عکاسی و بردیم چندتا عکس خوشگل انداختیم البته من بیشتر سفارش دادم برای اینکه اولین بار بود که شمارو عکاسی می بردم می خواستم از این سنت عکس یادگاری داشته باشم .   مامانی هنوز عکسات آماده نشده هروقت آماده شد تو وبلاگت می گذارم . بالاخره عکسهای پسرم و گرفتم اینم نازگل من     ...
9 اسفند 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به R.boreiri می باشد